اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

واکسن با تاخیر یک ماهه

سلام به نفسم خلاصه بعد یک ماه تاخیر واکسنتو چند روز پیش زدی به خاطرسرماخوردگیت اما بازم چون خانمی که هر ماه کنترلت میکرد نبود کنترل نشدی بازم باید دوباره بریم اما منو که میشناسی مگه میتونستم صبر کنم وزنتو ندونم بخاطر همین با کمال پرویی رفتم گذاشتمت روی ترازو و دیدم ماشاالله شدی هشت کیلو آفرین عروسکم هزار ماشاالله باقی کنترل افتاد واسه بعد                                                                                      &nb...
13 بهمن 1392

هوای برفی+پیشرفت دخمر ن__________از

سلام به دخمر ناز وگلم که توی این هوای سرد با حضورش خونه و مخصوصا زندگی منو بابایی رو حسابی گرم کرده عروسکم کلی این روزا فکرم مشغوله آخه کلی کار دارم که هنوز واسشون یه برنامه ریزی درست هم ندارم مخصوصا ماهه اسفند که هم شما نیم ساله میشی دوست دارم یه جشن کوچیک برات بگیرم و هم دخترداییم قراره عید عروسی کنه منم میخوام یه جشن مجردی که یه حنابندونه سنتیه براش بگیرم  تا سوپرایز شه آخه مثل خواهر دوسش دارم کارای دیگم هم لیست وار میگم خونه تکونی،آماده کردن لباسای آتلیه شش ماهگیت،دوختن دو دست از لباسای عیدت،دو تا جشن که واست توضیحشو دادم،آماده کردن کلی چیز واسه ساله جدیدت،بردنت واسه آتلیه و آماده کردن لباسایی که قراره منو بابا واسه عکسا باهات ست ش...
12 بهمن 1392

فرشته ی خوشبختی ماااااااااااااااااا...

سلام به یکی یدونم،عزیز دردونم،ملکه ی خونم،دخمره نمونم مامانی  پنج ماهگیت داره پر میشه و هنوز واکسن چهارماهگیتو نزدی اولش که واسه سرماخوردگی شدید نبردمت حالا هم که بهتر شدی تماس که میگیرم خانومی که واکسن میزنه نیست اما واسه فردا قول گرفتم انشاالله فردا میزنی... الیسا جونم ممنون که به زندگیمون رنگو بوی دیگه ای دادی بابایی هر وقت منو در حال ناز کردنت میبینه زودی میگه بابایی ناز کردناشو جدی نگیر آخه مامان اصلا بچه نمیخواست خب عروسکم اگه میدونستم تو توی سرنوشتمی زودتر از اینا مادر شدنو تجربه میکردم منم عاشق بچه بودم اما فقط دوست داشتم سنم بیشتر شه دلیل مخالفتم فقططططططط همین بود گلکم... خلاصه بابایی همش میگه تو رو پیش الیسا لو م...
7 بهمن 1392

اینم اولین سوپ الیسا طلا

دخمری امروز اولین باری بود که سوپ نوش جان کردی خیلی دوست داشتی مامانی از اون جایی که زیر سیبیلی با طعم ها آشنات میکردم به این نتیجه رسیدم که از چیزای نمک ترشی دار بیشتر از چیزای شیرین خوشت میاد گل گلی موادی که توی اولین سوپت بود(جعفری تازه،مرغ،برنج،هویج،سیب زمینی،یه قاشق چای خوری رب، نمک و آب لیمو) بعد پختن همه رو میکس کردم تا حسابی پوره شه  نوش جونتتتتتتتتتتت ...
5 بهمن 1392

احوالات الیسا ی ناززززززز

سلام عروسک ملوسم ماشاالله به دخمرم که داره بزرگ میشه  و کارای جدید یاد میگیره مثلا رور واک سواریت بهتر شده  از خودت صداهای ناز در میاری عاشق تماشای tvهستی وقتی بابا اسی رو میبینی براش حسابی دلبری میکنی فکر کنم زود تر از من اونو شناختی الیسا مامان از روز به دنیا اومدنت هزار ماشاالله اصلا منو اذیت نکردی هم شبا و هم روزا همیشه خانوم بودی خدارو شکر تا حالا هم ادامه داره هر کی تو رو میبینه عاشقت میشه تا توی یه جمعی میرم به ثانیه نمیکشه که از دستم قاپیده میشی حتی توی مراسم فوت مادرزنه عموم توی مسجد همه ازم تو رو تقاضا میکردن منم هم ذوق میکنم وهم از این که اذیت شی ناراحتم...خلاصه چنین جیگری دارم...خدا تو رو واسه منو بابایی حفظ کنه نازنینم...
5 بهمن 1392